گزارش فارس از جوانان و مشاغل کاذب
600 هزار تومان فقط برای دادزدن
خبرگزاری فارس: جوانی با مدرک کارشناسی، ماهی 350 هزار تومان حقوق
میگیرد، اما در مقابل جوان دیگری بدون هیچگونه تخصص تنها برای
دادزدن و جذب مشتری ماهی 600 هزار تومان حقوق دریافت میکند.
|
|
به گزارش خبرگزاری فارس، در شهر به اصطلاح 12 دروازهای تهران، هر
کجا که سری میچرخانی یا سرک میکشی، آدمها و
شغلهای متفاوتی را میبینی، قدیمترها جوانها
یا از دوران بچگی پیش پدر شاگردی میکردند و کار و پیشه پدر را دنبال
میکردند، یا اینکه به حجره فلان بازاری میرفتند تا شاگردی
کنند، البته در ازای آن راه و رسم کاسبی کردن را یاد میگرفتند،
بعضیها هم اگر درسی میخواندند و دیپلمی میگرفتند اگر
پارتی داشتند میتوانستند وارد کار دولتی بشوند.
اما امروز دامنه کار و پیشه وسعت بسیاری یافته است. مشاغل از تنوع
بسیار برخوردارند. با وجود هزاران کار و حرفه میتوان ضمن اشتغال و
کسب درآمد هم به تامین معاش خود و خانواده پرداخت و هم گوشهای
از بار اقتصادی کشور را در عرصههای تولید، توزیع و یا خدمات بر دوش
کشید. در کنار اینها حرف و مشاعل دیگری نیز وجود دارند که از آنها با
عنوان مشاغل کاذب یاد میشود؛ این مشاغل به دلایل گوناگون اجتماعی و
اقتصادی شکل میگیرند و در هر جامعهای تاثیرگذاری هر یک از
عوامل با جوامع دیگر متفاوت است اما اثرات زیانبار وجود چنین مشاغلی
تقریبا در تمام نقاط یکسان است.
در پیادهرو خیابان استانبول قدم میزدم، خیابانی که در
قدیم به منزله مرکز خرید شمال شهر تهران بود، با این که خیابان استانبول
به واسطه پاساژ کویتیها و پاساژ فردوسی هنوز هم خیلی از شمال شهری
های تهران را به پایین شهر میکشاند؛ اما نباید پاساژهای چند
طبقهای را که در شمال شهر تهران افتتاح شده، فراموش کنیم.
زمانی که در این پاساژها و مرکز خریدهای چند طبقه و شیک چرخی
میزنید، به داخل مغازهها که نگاه میکنید، جوانهای
زیادی را میبینید که با ظاهرهای آنچنانی، با فراهم کردن
سرمایهای توانستهاند مغازهای اجاره کرده یا بخرند و
فارغ از اینکه چه سهمی و چه نقشی در تولید و پویایی اقتصاد دارند به کار
مشغولند و هیچکس به این نمیاندیشد که میتوان از انرژی و توان
این جوانان در به گردش درآوردن چرخهای اقتصاد کشور بهره گرفت.
*دلار فروشی از بیکاری بهتره!
خیابان فردوسی ، دلار دلار .... جلوتر رفته و به صدا نزدیک شدم
، صاحب صدا لحظهای برگشت، جوان حدودا 30 سالهای که دلار فروشی
میکرد. چند اسکناس دوهزار تومانی و 5 هزار تومانی در دست داشت، یک
راست رفتم سر اصل مطلب، چند سال است دلار فروشی میکنی؟
در جوابم گفت: 5 سال.
پرسیدم از کار و درآمدت راضی هستی؟
پاسخ داد: «نه، در آمدی ندارم. پول کمی داره. همه فکر
میکنند که این شغل پول زیادی داره، نه بابا. این طور که تعریف
میکنند، نیست.»
با چرخاندن اسکناسهای در دستش دوباره ادامه داد: « چرا
اگه سرمایهدار یا بچه پولدار باشی خوب در میاری ولی ما نه، چون
سرمایهای نداریم. از صبح تا شب اینجا میایستیم ولی
درآمدی نداریم.»
پرسیدم اگر درآمدی ندارد پس چرا این شغل را رها نمیکنی؟
گفت: « هر چی نباشه از بیکاری که بهتره، فقط برای سرگرمی، چه قدر شرمنده خانوادهام باشم؟»
از مشکلات برایم تعریف کرد از آن روزهایی که دلار فروشها از دست
ماموران متواری بودند و پلیس دلارفروشها را می گرفت و آنها مجبور
بودند تو کوچه پس کوچهها معامله کنند.
علی، این جوان دلار فروش گفت: «با پدرم هر روز از باقرشهر می آییم و اینجا میایستیم، با هم کار میکنیم.»
* سرمایه نداشتم کسب و کاری راه بندازم
از او پرسیدم تا حالا چند تا شغل عوض کردهای؟
گفت: «خیلی کار عوض کردم. سراغ کارهای تولیدی رفتم که یاد
بگیرم؛ اما بعد از مدتی بیرونم کردند؟ می دانید چرا؟ برای این که
بیمهام نکنند وقتی هم که بیرونم کردند چون سرمایه نداشتم نتوانستم
کار و کاسبی راه بیندازم.»
علی را با اسکناسهایش تنها گذاشته و به راهم ادامه میدهم.
تهران شهری که جمعیتی بیش از 12 میلیون نفر را در خود جای داده هر
لحظه در حال انفجار است، در میان صدای بوق ماشینها و گاز
دادنهای بیمورد پشت چراغ قرمز، دودهای آبی و سیاهی که
از اگزوز ماشینها بیرون میآید اگر برایمان گوش و چشمی باقی
بگذارند، وقتی در خیابانها سری بچرخانید، وقتی گوشهای خود را
تیز کنید صداهای زیادی را میشنوید، صداهایی که آنقدر خش
برداشتهاند که نمیتوانی تشخیص دهی صدای یک مرد جوان است؟ یا
یک پیرمرد؟ فریادهایی که از اعماق وجود بیرون میآیند،
فریادهایی که آنقدر فریاد هستند که از خیابانهای پشتی هم
شنیده میشوند.
«تیشرتهای خارجی از جنس خوب، ارزان می
دهم.» جلوتر میروم. «آدامس، آدامس. 10 تا
هزارتومان.» «گل می فروشم، گل، گل مریم، خانم ارزان
میدم.» کمی آن طرفتر، سیدیهای جدید
اورجینال مجاز با زیرنویس فارسی، چهره تک تکشان را نگاه میکنم همه
جوان هستند با لهجه بی لهجه، به نظر میرسد که در حال رقابت با
یکدیگر هستند.
*پسرک هنوز 18 سالش نشده اما میخواهد به زودی مغازه بزند
خیابان استانبول ساعت 20 ، «تی شرتهای خارجی ، شلوارک،
همه رقم حراج. فقط 5 هزارتومان.» صدایش خیلی گرفته است موهای
سرش را به سمت بالا و به سبک مدلهای جدید امروزی آراسته کردهاست، با
صدای بلند پشت سرهم جملهها را تکرار میکرد، به قدری سریع
کلمات را تکرار میکرد که هر رهگذری ابتدا محو آهنگ صدایش
میشد، گهگاهی سرش را به سمت چپ و راست حرکت میداد و به
رهگذرها اشارهای میکرد تا بتواند مشتری بیشتری را جذب کند،
مقابلش ایستاده و پرسیدم از شغلت راضی هستی؟ در حالیکه همینطور پشت
سرهم فریاد می زد، سرش را به نشانه مثبت بودن تکان داد و گفت : خیلی.
ادامه دادم چقدر درآمد داری؟ لا به لای حراج حراج گفتنها، با
مهارت خاصی پاسخ سوالم را داد: « ماهی 600 هزار تومان»
بدون اینکه از او سئوالی بکنم، گفت: شغلم را دوست دارم و قصد دارم
به زودی مغازه بزنم.
پسر جوان ادامه داد:مغازه مال من نیست صاحب مغازه و اجناس کس دیگری است. من فقط جلوی در میایستم و مشتری جذب میکنم .
توجهای به هیچکس نداشت، فقط بلند بلند فریاد می زد: حراج تی شرتهای خارجی!
پرسیدم با توجه به این که توی این راسته همه لباسفروش هستند، اگه مغازه بزنی فکر می کنی مشتری داشته باشی؟
در جواب گفت: مشتری خیلی زیاده. در میارم، البته اگه جنست آشغال باشه
روی دستت باد میکنه ولی اگه جنس خوب بیاری فروشت هم بالا
میره!
* با کار کردن روی ماشینهای مردم روزی 15 هزار تومان درمیآرم
ماشین پشت چراغ قرمز توقف کرد. مسافرکش جوان شروع کرد به دسته کردن
اسکناسهای کهنه و نویی که توی دخلش داشت با غرولند کردنش فرصت را به
من داد تا از او بپرسم کاسبی امروز چطور بود؟
نگاهی کرد و گفت: بد نبود، شکر خدا، البته گاهی هم اعصاب خرد کنه!
اینبار خودش ادامه داد: روزی 15 هزار تومان در میآرم چون
ماشین مال خودم نیست روزی 8 هزار تومان هم باید به صاحب ماشین بدهم هر چی
که باقی بماند مال من است؛ البته تمام خرجهای ماشین هم گردن من است.
از ساعت 5 بعد از ظهر ماشین را تحویل میگیرم و تا ساعت 2 بعد از
نیمه شب کار میکنم.
زمانی که شروع کرد به گلایه کردن از وضعیت بنزین و مسافرکشی، پرسیدم
چرا شغلت را عوض نمیکنی؟ گفت: خانم حرفی میزنید! هم توی
تراشکاری هم کابینت سازی کار کردم اما حالا روی ماشینهای مردم کار
میکنم، گاهی باید به قدری التماسشون بکنم تا ماشینشون رو به من
بدهند، خرج خودم را در بیارم.
از او پرسیدم ازدواج کردی؟ جواب داد: چه جوری؟ توی خرج خودم هم
ماندم، همین مانده یکی دیگه رو بدبخت کنم، پرسیدم چقدر درس خواندی؟ گفت:
تا دوم دبیرستان درس خواندم، اما کاشکی حداقل درسم را ادامه میدادم.
*از پاکدشت به تهران میآیم و سیدی میفروشم
پسر جوان حدودا 25 سالهای که کنار پیادهرو خیابان انقلاب
بساط کرده و سیدی فروشی میکرد، گفت: «از مجبوری و ترس
از بیکاری سیدی فروشی میکنم، با 20 هزار تومان این کار را
شروع کردم خوبی این شغل به همین است که سرمایه کمی میخواهد اما
دردسر هم دارد روزی هزار بار مأموران شهرداری و نیروی انتظامی
فیلمهایم را چک میکنند که مبادا فیلم ناجور بفروشم. برف و
سرمای زمستان یا گرمای تابستان بدون هیچ سقفی کنار خیابان بساط
میکنم.»
از او میپرسم روزی چقدر درآمد داری؟ جواب می دهد: «روزی
10 هزار تومان کاسبی میکنم، خدا رو شکر میکنم همین هم
هست.»
میپرسم چرا مغازه اجاره نمیکنی؟ جواب میدهد:
« سرمایه ندارم، اگه مغازه داشتم به نفعم بود، این طوری
مشتریهای ثابت پیدا میکردم اما پولی ندارم که
مغازهای اجاره کنم.» بعد از خرید 2تا سیدی از وی
خداحافظی کرده و به راهم ادامه میدهم.
*تابستانها فالوده فروشی، زمستانها باقالی و لبو فروشی
ساعت 9 شب بود، کنار پیاده رو با پدرش در حال جمعوجور کردن چرخ
دستی بودند، معلوم بود که تعطیل کردند، از پسر جوان پرسیدم فالوده داری
لبخندی زد و گفت: «دیر آمدید تمام شد، پرسیدم بچه کجایی؟ پاسخ داد:
رباط کریم، صبح ها به همراه پدرم به تهران میآیم.»
پسر فالوده فروش گفت: تابستان و اوقاتی که فرصت دارد به کمک پدرش
میآید از صبح تا شب فالوده میفروشند توی گرمای تابستان فروش
خیلی بهتر است اما حالا که هوا به سمت خنک شدن میرود
مشتریها کمتر شدهاند.
*راضی نباشیم چکار کنیم؟
پرسیدم شبها چرخ را با خودتان میبرید؟ جواب داد: شب ها
چرخدستی را توی گاراژ میگذاریم و بعد بر میگردیم رباط
کریم. روزی 15 هزار تومان در میآوریم ولی چیزی برایمان
نمیماند.
پسر فالوده فروش در رشته ریاضی فیزیک درس میخواند و معدلش 18
است، پدرش در حالی که با دستمالی چرخ دستی را تمیز میکرد، گفت:
«تا جایی که بتوانم اجازه نمیدهم کار کند.»
بعد ادامه داد: «قبلا در شهرداری بودم ولی بیرون
انداختنمان، دیگه کار پیدا نکردم، مجبوری آمدم با پسرم فالوده فروشی
کنم.»
پرسیدم راضی هستید؟
گفت: «چارهای نداریم، راضی نباشیم چیکار کنیم!»
پسر جوان گفت: «سرمایه نداریم که کار و کاسبی راه بندازیم به خاطر همین مجبوریم که با این چرخ دستی کار کنیم.»
پرسیدم توی زمستان چکار میکنید؟
پسر جواب داد: زمستانها چون هوا سرد است بازار لبو و باقالی داغ است؛ بنابراین لبو و باقالی میفروشیم.
پسر جوان فالوده فروش در حالی جواب سوالهای من را میداد که به
رو به رو خیره شده بود و من نمیدانستم در ذهنش چه میگذرد؟!
جامعه شناسان می گویند: شغلهای مختلفی در زمره شغلهای
کاذب به شمار میروند. شغلهایی مانند موتور سوارهای
مسافرکش ، زبالهدزدها، دستفروشها یا دیگر
شغلهایی که درآمدهای خوبی دارند اما ثابت نیستند.
* روزی 20 هزار تومان کاسبی نکنم، خانه نمیروم
ظهر یک روز پنجشنبه، در یکی از خیابانهای بازار، علی 23 ساله،
موتور سوار، درحالی که منتظر مسافر بود و گهگاهی داد میزد:
«موتور. موتور.» گفت: « از ساعت 8 صبح تا ساعت 5 بعد از
ظهر کار میکنم، تا روزی 20 هزار تومان در نیارم خانه نمی رم. بعد از
ساعت 5 هم به باشگاه ورزشی می روم و ورزش میکنم. از درآمدم راضی
هستم.»
درحالی که خطاب به رهگذران میگفت موتور دربست، ادامه داد:
«4 سال است که از تبریز به تهران آمدم در تبریز ساندویج فروشی
داشتیم اما به همراه خانواده تصمیم گرفتیم به تهران بیاییم.»
هر قسمتی از بازار را که نگاه میکردم هر کسی هر چی که داشت را
برداشته بود و بساطی راه انداخته بود، به صورتهاشون که نگاه کردم
اکثراً جوان بودند، یکی تیشرت، یکی راکت بدمینتون میفروخت و
یکی گلفروشی میکرد.
کارشناسان مسائل اجتماعی می گویند؛ مشاغلی که ثابت نیستند و کاذب
محسوب میشوند معمولا دلایل و عوامل مختلفی دارند. بعضی از این مشاغل
درآمدهای خوبی را دارند بعضی ها هم نه معمولی هستند اما به هرحال درآمد
ناشی از آنها آنقدر هست که فرد بتواند زندگی کند.
* لیسانس دارم، ماهی 350 هزار تومان حقوق میگیرم
پسر 27 ساله مجردی که لیسانس ادبیات دارد، میگوید:
«چند سال درس خواندم، 2 سال سابقه کار دارم. با وجود افزایش حقوق
تازه حقوقم به مرز 350 هزار تومان رسیده، بهتر بود به جای اینکه به
دانشگاه بروم دنبال کار و کاسبی میرفتم.»
در حالی که با گوشی تلفن همراهش بازی میکند، ادامه می دهد:
«محل کارم بیرون از شهر است صبح ساعت 5 از خانه بیرون می روم و شب
ساعت 7 می رسم تهران،کلی هم باید کرایه ماشین بدهم.»
میپرسم ازدواج کردهای ؟
جواب میدهد: «با این شرایط فکر میکنید میتوانستم ازدواج کنم؟»
این جوان 27 ساله ادامه میدهد: «یکی از دوستان خودم به
جای تحصیل رفت دنبال کار و کاسبی البته پدرش هم کمکش کرد حالا کلی سرمایه
دارد ، مدرک لیسانس ندارد اما درآمدش نسبت به من خیلی بالاتر است.»
پدرام سلطانی کارشناس بازرگانی میگوید: وقتی آن بخش از جوانان
را میبینید که شغلهایی را انتخاب کردهاند که ثابت
نیستند اما به اجبار این شغلها را انتخاب کردهاند به نظر می رسد
اکثرا از تخصص و فن لازمی که کارآمد نیز باشد برخوردار نیستند عدهای
هم مدعی هستند که عدم پرداخت وام از سوی بانکها برای
راهاندازی کسب و کار باعث شده تا شغلهای موقت را انتخاب کنند.
وی در رابطه با ارائه وام برای ایجاد کسب و کار میگوید: افرادی
که به سمت شغل کاذب حرکت میکنند عموماً فاقد هرگونه تخصص و بدون
تجربه هستند و این افراد هر جای دنیا که باشند وامی به آنها تعلق
نمیگیرد، وام ها باید به افرادی پرداخت شود که تخصص و تجربهای
داشته باشند تا در نهایت توانایی بازپرداخت وام را دارا باشند، در کشورهای
پیشرفته بانکها عملاً وکلای سپرده گذاران خود هستند؛ بنابراین
کسانی که شغل کاذب دارند این فکر را از سر خود بیرون کنند که روزگاری به
راحتی به این افراد وام داده شود. این افراد اصولا در یک اقتصاد قوی،
افرادی خواهند بود که به عنوان یک کارگر ساده وارد مجموعهها شوند و
بعد از کسب تجربه و تخصص میتوانند خودشان به طور مستقل به
فعالیتهای اقتصادی بپردازند.
امراللهی مدیرعامل ساماندهی مشاغل در شهرداری نیز معتقد است مهاجرت
امری است که در ایجاد مشاغل کاذب بیتأثیر نیست. همچنین پیشرفت صنعت
و تکنولوژی و کاهش بکارگیری نیروی انسانی میتواند در زمره عوامل
شغلهای موقت محسوب شود.
به گزارش خبرگزاری فارس، بعضی از کارشناسان معتقد هستند که فرار نسل
جوان از فعالیتهای تولیدی و گرایش به شغلهای کم زحمت همچنین
سود بیشتر میتواند انگیزه تمایل به این گونه شغلها از سوی
جوانان شود. اما آنچه که مسلم است بیشتر شغلهای موقت و کاذب به نسبت
سایر مشاغل از درآمد قابل ملاحظهای برخوردار هستند و بیشک
برای جوانی که به دلیل مهاجرت یا هر علت دیگری بیکار است میتوانند
به طور موقت مشکل معیشتی فرد را حل کنند.